هـجـرت

سر آنکه جهاد ِ فی سبیل‌ الله با هجرت آغاز می‌شود در کجاست؟

هـجـرت

سر آنکه جهاد ِ فی سبیل‌ الله با هجرت آغاز می‌شود در کجاست؟

هـجـرت

طبیعت بشری درجستجوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می‌طلبد. یاران! سخن از اهلِ فسق و بندگانِ لذت نیست، سخن از آنان است که اسلام آورده‌اند اما در جستجوی «حقیقتِ ایمان» نیستند. دلخوش به نمازی غراب‌وار و دعایی که بر زبان می‌گذرد اما ریشه‌اش در «دل» نیست، در باد است... اگر کشاکش ابتلائات است که «مـرد» می‌سازد پس یاران، دل از سامان برکنیم و روی به "راه" نهیم...

آخرین مطالب

  • ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۱۷ هیس
  • ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۰۸ ننگ

لالۀ شیشه‌ای

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۲۹ ب.ظ

انعکاس این مطلب در بی‌باک نیوز


یک هفته گذشت. انگار همین دیروز بود که برای تهیۀ گزارش تصویری از مراسم تشییع شهدا به دانشگاه آزاد قم رفته بودم. حالا امروز، هفت روز است که شهدا، مهمان دانشگاه شده‌اند.



چه می‌گویم! حالا امروز هفت روز است که شهدا میزبان هر روزۀ دانشجویان و اساتید و کارمندان شده‌اند. حالا امروز هفت روز است که شهدا شده‌اند نقطۀ اتصال زمین و آسمانِ دانشگاه. حالا امروز هفت روز است که شهدا شده‌اند مایۀ دلخوشیِ دانشجویانی که سال‌ها انتظار آمدن این دو گل گمنام را کشیده‌اند. دانشجویانی که بعضی‌هاشان فارغ‌التحصیل شده‌اند و حالا این دوسردار بی‌نشان، دوباره آن‌ها را به این سرا کشاندند.



هوای امروز هم حال جالبی داشت. دوشنبه دو/ دو/ نود و دو، و دو گمنامی که هفت روز است آمده‌اند تا اُردی‌جهنم دلهامان را اُردی‌بهشت کنند. دو بهار که آمدند تا برف زمستانی قلب‌های یخ زدۀ ما را آب کنند و شکوفه‌های ایمان را به باور عقول مه‌گرفته‌مان بنشانند.



به سمت مسجد دانشگاه می‌روم. مسجدالرسول؛ جایی که این دو پرستوی مهاجر، کمی آن طرف‌تر از درب مسجد آرمیده‌اند. نرسیده به مسجد نگاهم دوخته می‌شود به پرچم‌هایی که از هفتۀ پیش همچون سربازانی راست قامت، منظم و با ابهت در کنارهم ایستاده‌اند و انگار همه با پاهای جفت‌شده درحال احترام نظامی هستند و با یاحسین و یازهراهایی که بر پیشانی‌هایشان نقش‌بسته، مسیر رسیدن به معراج‌الشهدا را نشان می‌دهند. فضای دانشگاه خیلی دل‌انگیز و بهاری شده با این پرچم‌ها و سربندها و تابلونوشته‌های بین شاخ و برگ‌های درختان. 



با مالک بخشی، مسئول سابق بسیج دانشجویی که مدتی است فارغ‌التحصیل شده ولی مسئول اجرایی برنامۀ تدفین شهدا بود صحبت می‌کنم تا برای چند دقیقه از او مصاحبه بگیرم. فرزند شهیدی که هنوز صدای پدرش حاج‌حسین در درونش گم نشده. برای مصاحبه، شخص دیگری را معرفی می‌کند. اصرار می‌کنم اما او هم اصرار به دیگری دارد. تسلیم می‌شوم و زحمت هماهنگی با فرد موردنظرش هم به دوش خودش می‌افتد. انتهای سخن می‌پرسم راستی از حاج‌حسین خبر تازه‌ای نشده؟ با صدایی خسته، از کورسوی امیدی می‌گوید که بازهم نتیجه نداشته و دست آخر نتیجه این شده که بعد از 5 خرداد 67  پیکر زخمی و مطهر پدرش هنوز تا امروز مفقودالاثر بماند و هربار که شهیدگمنام می‌آورند حال او و خانواده‌اش دگرگون شود. خلاصه با هماهنگی ایشان قرار می‌شود با جناب لایقی یا جناب ونکی از بچه‌های بسیج‌دانشجویی صحبت کنم. به سمت معراج‌الشهدا می‌روم. از سین برنامه‌ها جویا می‌شوم. دو برنامۀ اصلی، سخنرانی حاج‌آقا متمسک است و مداحی حاج مالکی.



کمی آن‌طرف‌تر، چند دانشجو ایستگاه صلواتی راه انداخته‌اند و شربت خنک به زائرینی که زیر آفتاب ایستاده‌اند تعارف می‌کنند. چند نفر دیگر ظرف حلوا به دست گرفته‌اند و آن‌طرف‌تر، دیگری درحال پخش شله‌زرد بین زائران است. در این بین که دارم عکس می‌گیرم، دوستی تکه کیکی به دستم می‌دهد و می‌گوید بخور! شیرینی تولد «شهید ابراهیم هادی» است. ظاهرا یکی از شیفتگان شهید هادی روز تولد او به خانۀ شهید رفته و با اجازۀ پدر و مادرشهید مقداری از کیک را برای تبرک آورده. همینطور که تکۀ کوچک کیک را در دهانم می‌گذارم، تاریخ تولد شهید ابراهیم هادی را در زهنم مرور می‌کنم. اول اردیبهشت سال1336. یعنی روزی مثل دیروز. تاریخ شهادتش هم 22بهمن سال1361 بود. والفجرمقدماتی، فکه، کانال‌کمیل و ناگهان به یاد پیکرش می‌افتم که هنوز  برنگشته... آن تکه کیک، طعم گمنامی می‌گیرد در دهانم از این مرور.



صدای اذان، همه را به داخل مسجد می‌کشاند. فضای مسجد و حتی راهروها مثل روز تشییع به زیبایی به عکس شهدا و سربندها مزین شده‌ جوری که فضای حسینیه‌های مناطق جنگی که غالباً برای زائران راهیان‌نور تدارک دیده می‌شود را تداعی می‌کند.  نماز جماعتی باشکوه، آن‌هم در جوار شهدا، واقعاً دلنشین است.



بعد از نماز، مراسم تمام می‌شود و دانشجویان کم‌کم به سمت کلاس‌ها می‌روند و از جمعیت کنار مزار، رفته‌رفته کم می‌شود. در انتظار کسی که قرار است برای مصاحبه بیاید در حوالی مزار شهدا قدم می‌زنم که ناگهان چشمم متوجه گل لالۀ شیشه‌ای و تسبیح تربت روی آن می‌شود که ناخودآگاه چشمم خیره می‌ماند بر سنگ مزار و سن این دوشهید. یکی 20ساله و دیگری 17ساله. خیبری‌اند و از مجنون آمده‌اند... شرم تمام وجودم را می‌گیرد.



بالاخره جناب لایقی می‌آید و می‌گوید که بهتر است با شخص آقای معبودی صحبت کنم و اضافه می‌کند که ایشان کلاس داشته و بلافاصله بعد از مراسم به واحد دیگر دانشگاه در شاه‌سیدعلی رفته‌است. کنار شهدا فاتحه‌ای نه برای آنها که برای خودم می‌خوانم و چفیه‌ام را به متبرک می‌کنم و با عجله به سمت پارکینگ دانشگاه می‌روم.



با حداکثر سرعتی که می‌توانستم، خودم را به واحد شاه‌سیدعلی رساندم و به دفتربسیج رفتم. با بهزاد معبودی دانشجوی سال آخر رشته زیست‌شناسی ورودی بهمن سال87 که از مرداد سال90 مسئولیت حوزۀ بسیج‌دانشجویی دانشگاه را دارد صحبت را آغاز می‌کنم. فردی محترم و خوش‌برخورد که همینطور که نگاه محجوبش به زمین دوخته‌شده در پاسخ سوالم درمورد روند این اتفاق خوب و آمدن شهدا به دانشگاه، به مراحل سخت و طولانی کار اشاره می‌کند و می‌گوید که از چندسال پیش و در زمان مسئولیت دیگر رفقای بسیجی‌اش این درخواست شروع شده و صراحتاً می‌گوید در دوران ریاست دکتر ایراندوست در دانشگاه، همکاری چندانی برای این مسئله صورت نگرفت ولی بعدا در دوران ریاست دکتر قاسمی که خودشان هم از جانبازان هستند با دغدغه‌ای که در این زمینه داشتند این جریان با جدیت بیشتری دنبال شده و ضمن اشاره به تلاش بی‌وقفۀ بچه‌های بسیج‌دانشجویی تأکید می‌کند حقیقتاً اگر پیگیری ریاست دانشگاه نبود این اتفاق نمی‌افتاد.



از میزان استقبال و رضایت دانشجویان به طرح تدفین شهدا در دانشگاه که می‌پرسم می‌گوید: در زمان عید که این طرح قطعی شد، با استقبال زیاد دانشجوها روبرو شدیم. البته بودند افرادی هم که شبهاتی تکراری مطرح می‌کردند و هستند طیفی که چندان راضی به این طرح نبودند ولی با جلساتی که گذاشته شد و با نشریاتی که در این زمینه چاپ گردید تقریبا قانع شدند و نه تنها اعتراض خاصی در این زمینه وجود نداشت بلکه عموم دانشجویان با این قضیه موافق بودند و همانطور که دیدید استقبال بسیار چشمگیری هم شد.



صادقانه به نکته‌ای اعتراف می‌کند که برای خودش هم بسیار تعجب‌آور بوده. می‌گوید ما در بسیج‌دانشجویی طرح و برنامه‌های زیادی داشتیم که از لحاظ اجرایی، سنگینی کارهایش از طرح تدفین شهدا بسیار کمتر بود ولی در اجرای آن به مشکلات بسیار زیادی برخورد می‌کردیم اما این طرح با این عظمت و گستردگی که داشت هرگز آن قبیل مشکلات، راهمان را سد نکرد و با اعتقاد می‌گوید که انگار یک دستی پشت‌پرده بود که همۀ کارها را سامان می‌داد. حتی می‌گوید که شاید ما گاهی در طی سال برای برگزاری یک ایستگاه صلواتی مناسبتی، کمبود نیرو داشتیم ولی برای این مراسم، دانشجویان خودمان و سایر دانشگاه‌های استان قم که هیچ، حتی از دانشگاه‌های استان‌های دیگر با بنده تماس می‌گرفتند و می‌گفتند که ما آمادگی این را داریم که به صورت خادم‌الشهدا در خدمت برنامۀ تشییع شهدای دانشگاه شما باشیم.



در میان کلامش ضمن تقدیر و تشکر از اساتید بسیار زیادی که هم در برنامه شرکت کردند و هم با بچه‌ها همکاری داشتند، می‌گفت که تعجب می‌کند از آن‌دسته از اساتیدی که در برنامۀ تشییع شهدا شرکت نکردند و مثل امروز در استادسرا ماندند و نیامدند. اضافه کرد شاید چون بعضی از آنها دکترای تخصصی فلان رشته را گرفته‌اند این برنامه را در شأن خود نمی‌دانستند که نیامدند ولی اگر به لحاظ مدرک هم بخواهیم مقایسه کنیم شهدا دکترای تخصصی ایثار دارند. شهدا دکترای تخصصی ایمان دارند. شهدا دکترای تخصصی خداشناسی دارند. به راستی این دانشجوی بسیجی چه تعبیر تأمل‌برانگیزی را بکار برد. ذهنم مشغول این مقایسۀ بجا می‌شود که واقعاً مدارک آسمانی شهدا کجا و مدارک زمینی اساتید کجا !!



از برنامه‌هایی که برای استقبال از شهدا در نظر گرفته بودند می‌پرسم و اینکه بعد از قطعی شدن طرح تدفین، از چه زمانی شروع به‌کار کردند. با شعف خاصی پاسخ می‌دهد: از اواخر سال قبل که آمدن شهدا به دانشگاهمان قطعی شد، برنامه‌ریزی را شروع کردیم و کارگروه‌های پشتیبانی، فرهنگی، عمرانی، اجرایی، فضاسازی را تشکیل و وظایف را تقسیم کردیم. الحمدلله بچه‌ها هرکدام مسئولیت خود را به خوبی انجام دادند و با همکاری نزدیک دانشگاه و تأکیداتی که دکترقاسمی به تمام معاونت‌های دانشگاه داشتند تا در تمام زمینه‌ها با ما همکاری کنند، الحمدلله کارها به‌نحو احسن انجام شد.



از طرح‌های احتمالی آینده که می‌پرسم می‌گوید: ممکن است به‌خاطر تداخل زمانی چهلم شهدا و زمان امتحانات دانشجویان، برنامه‌ای به وسعت برنامۀ امروز و روز تشییع نداشته باشیم که اعلام عمومی بشود ولی با توجه به اینکه تا همین الان هم شبی نبوده که مزار شهدا از جمعیت خالی باشد، آن‌روز هم مزار شهدا بی‌شمع و چراغ نخواهد بود. ما برنامه‌های هفنگی را انشاءالله خواهیم داشت. همچنین برنامۀ زیارت عاشورای کارمندان که قبلاً پجشنبه‌ها داخل مسجدالرسول برگزار می‌شد بعد از مراسم تدفین در کنار مزارشهدا می‌باشد. همچنین می‌گوید که ما هرسال در ایام محرم در قالب دستۀ عزا از مسجد دانشگاه به سمت مزارشهدای گمنام پردیسان می‌رفتیم که قطعاً امسال با وجود شهدای دانشگاه، برنامه تغییر می‌کند و محوریت را حول شهدای دانشگاه خودمان قرارخواهیم داد. عبارت «شهدای دانشگاه خودمان» را جوری بیان می‌کند که معلوم است همۀ وجودش سرشار از غرورشیرینی شده از افتخار اینکه همجوار شده‌اند با این دو شهید.



از آن‌جایی که ورود به دانشگاه الزاماً با ارائۀ کارت دانشجویی همراه است در ارتباط با هماهنگی با نگهبانی دانشگاه در مورد افرادی که ممکن است برای زیارت شهدا بخواهند وارد دانشگاه شوند می‌پرسم در پاسخم گفت که اتفاقاً این مسئله، در طی همین یک هفته هم برقرار بوده و الان هم همینطور است، از هر دانشگاه یا مجموعه و ارگانی که بخواهند برای زیارت شهدا به دانشگاه بیایند همین که با مسئولین در میان گذاشته شود مشکلی برای حضور نخواهند داشت.



در پایان صحبتمان می‌گوید: امسال به امید خدا، ما در دانشگاه آزاد دو اردوی جهادی خواهیم داشت. یک اردوی جهادی که دانشجویان به مناطق محروم اعزام می‌شوند و یکی هم کار ساخت‌وساز مقبرۀ شهدا.

از چگونگی این اردوی جهادی دوم می‌پرسم و  اینکه اگر دانشجویان بخواهند در این طرح همکاری داشته باشند باید چه کنند پاسخ می‌دهد: در این طرح سعی می‌کنیم که از تخصص خود بچه‌های دانشجو استفاده شود تا انشاءالله در صفر تا صد کار حضور مستمر و مستقیم داشته باشند و تاکید می‌کند که فعلا این طرح اولیه است که مسلماً بعداً پخته‌تر خواهد شد ولی در حال حاضر هم اگر کسی تمایل داشته باشد می‌تواند با ارسال کلمۀ «یـازهـرا» به سامانه پیامک 3000101113 برای شرکت در گروه جهادی شهید مهدی زین‌الدین اعلام آمادگی کنند.



صحبتمان تمام می‌شود و بعد از تشکر و خداحافظی در مسیر برگشت با خودم فکر می‌کنم چه طرح خوبی قرار است اجرا شود و از حالا به حال همۀ آن‌هایی که قرار است در این اردوی جهادیِ شهدایی شرکت کنند و برای ساخت مقبرۀ شهدا عرق بریزند غبطه می‌خورم. با خودم می‌گویم خب گوشی را بردار و اعلام آمادگی کن! خدا را چه دیدی، شاید هم یک کار کوچکی از آن طرح، قسمت تو شد.

به همان شماره‌ای که یادشد پیامک می‌زنم:

      «یـازهـرا» 

۹۲/۰۲/۰۴
مهاجرٌ الیکـــ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی